چگونه بنویسیم تا اتفاق بیافتد
فهرست اهداف خود را تنظیم کنید.
اگرمتوجه شدید یک هدف را به خاطر بزرگ یا دور از دسترس بودن کنارگذاشته اید,آن را به هر ترتیب بنویسید و یک ستاره کنار آن بگذارید.
این یک هدف زنده است.
با قلبتان بنویسید و فهرست را تا جایی که دوست دارید طولانی کنید…
کتاب بنویس تا اتفاق بیافتد - هنریت کلاوسر
تصوّرکنید که شما می خواهید عرض رودخانه ای را که آب با سرعت درآن جریان دارد بپیمایید.
ممکن است بدون هیچ وسیله و کمکی شما بتوانید به سختی عرض رودخانه را طی کنید
ولی بدون تردید, نیروی جریان آب بر شما تاثیر گذاشته و شما را ازمسیرتان منحرف می کند و به نقطه ی دیگری می رساند .
در صورتی که شما می توانید با تکیه بر طنابی که از یک طرف رودخانه به طرف دیگر کشیده شده است, به راحتی عرض رودخانه را طی کرده و درست به نقطه ی مورد نظرتان برسید.
اگر زندگی را به یک رودخانه ی خروشان تشبیه کنیم, هدف همان نقشی را دارد که طناب هنگام عبور از رودخانه دارد.
هدف به حرکت انسان ثبات و نظم می بخشد و او را در مسیر صحیح نگاه می دارد
و باعث می شود امواج خروشان زندگی نتواند او را به این سو و آن سو بکشاند.
اگر به طناب اهدافتان محکم بچسبید دقیقاً به همان جایی در زندگی می رسید که در نظر داشته اید. یک چیز می تواند همه چیز را دگرگون کند:«انتخاب هدف و چسبیدن به آن.»
مادرها گاهی موجودات بی رحمی هستند!
وقتی بین جنسیت فرزاندانشان تبعیض قائل میشوند
تویی که دختری سرما میخوری و هیچ کدام ککش نمیگزد
اما او که پسر است در اثر یک عطسه شک سرماخوردگی به او کرده و انواع دمنوش گیاهی برایش دم میدهند و سوپ به خوردش میدهند و میگویند استراحت کن.
#مادرانه
خستگی بعد از تمرین و باشگاه از لذت بخش ترین خستگی های دنیاست
خستگی که کلی حس خوب و انرژی خوب بهت منتقل میکنه
حس اینکه مفید بودی
حس اینکه یه کار مثبت انجام دادی برای خوب شدن حال خودت
حس پیشرفت
حس سلامتی
و مجموعه ای از حس های خوب که احتمالا برای هر شخصی متفاوت باشه
و چقدر لذت بخش تره که بعد ازخوردن ناهار دلت میخواد با خیال راحت و بدون هیچ دغدغه ای دراز بکشی و یه کتاب دستت بگیری (در اینجا بنده در حال مطالعه 4 اثر فلورانس هستم) و شروع کنی به خوندن و کم کم همونجا چشمات سنگین شه و خوابت ببره
چگونه بنویسیم تا اتفاق بیافتد
فهرست اهداف خود را تنظیم کنید.
اگرمتوجه شدید یک هدف را به خاطر بزرگ یا دور از دسترس بودن کنارگذاشته اید,آن را به هر ترتیب بنویسید و یک ستاره کنار آن بگذارید.
این یک هدف زنده است.
با قلبتان بنویسید و فهرست را تا جایی که دوست دارید طولانی کنید…
کتاب بنویس تا اتفاق بیافتد - هنریت کلاوسر
تصوّرکنید که شما می خواهید عرض رودخانه ای را که آب با سرعت درآن جریان دارد بپیمایید.
ممکن است بدون هیچ وسیله و کمکی شما بتوانید به سختی عرض رودخانه را طی کنید
ولی بدون تردید, نیروی جریان آب بر شما تاثیر گذاشته و شما را ازمسیرتان منحرف می کند و به نقطه ی دیگری می رساند .
در صورتی که شما می توانید با تکیه بر طنابی که از یک طرف رودخانه به طرف دیگر کشیده شده است, به راحتی عرض رودخانه را طی کرده و درست به نقطه ی مورد نظرتان برسید.
اگر زندگی را به یک رودخانه ی خروشان تشبیه کنیم, هدف همان نقشی را دارد که طناب هنگام عبور از رودخانه دارد.
هدف به حرکت انسان ثبات و نظم می بخشد و او را در مسیر صحیح نگاه می دارد
و باعث می شود امواج خروشان زندگی نتواند او را به این سو و آن سو بکشاند.
اگر به طناب اهدافتان محکم بچسبید دقیقاً به همان جایی در زندگی می رسید که در نظر داشته اید. یک چیز می تواند همه چیز را دگرگون کند:«انتخاب هدف و چسبیدن به آن.»
دیگه بی پولی و سختی و مانع مفهومی نداره
از همین الان به لطف خدا همه سختی های برای من رفع میشه و درهای ثروت به روم باز میشه و این تغییری که توی زندگیم دادم همون مسیر درست پیشرفته و من خدا رو از همین الان به خاطر این لطف شاکرم
بیایید همه با هم با صدای بلند ندا در دهیم: حصارهای فقر و تأخیر اکنون فرو می ریزد و من در پرتو لطف الهی به (ارض موعود) خود وارد می شوم.
متنی از کتاب چهار اثر فلورانس
از ساعت 12 اومدم دراز کشیدم که بخوابم
اما انگار دچار آشفتگی ذهتی شبانه شدم و خوابم نمیبره
فکرم از یه جا به جای دیگه میپره
گاهی میره به این قرعه کشی که تو اینستا برای بار اول شرکت کردم، هیچ وقت اعتقادی نداشتم، اما از اونجایی که الان برای انجام دادن و پیش بردن یسری از کارام به پول احتیاج دارم و کفگیرم خورده ته دیگ و این صد میلیون قلقلکم داد نتونستم با تمام بی اعتقادیم بهاین مسائل شرکت نکنم
و الان تو ذهنم برای این صد میلیون نقشه میکشم (چه شکلکای زشتی اورده خخخخ)
یه مدت خیلی طولانی هر بار به این فکر میکردم که من چرا باید یه مشت طلا که استفاده نمیکنم و نمیندازم و حتی با این وضعیا اقتصادی مراسم و مهمونی هم صورت نمیگیره که حداقل اونجا یه پزی بدم وردارم یه گوشه کند بلااستفاده، چرا نفروشم و یه ماشین که خیلی بهش احتیاج دارم نخرم که کارمو راه بندازه، امشب باز این فکر اومده سراغم
یا فکر اینکه یه زمانی من تو وبلاگ نویسی رتبه اول گوگل رو داشتم(هر چند الان متنای قدیمیم به نظر خودم چرندیات بوده) ولی الان خیلی کم دست و دلم به نوشتن میره و توقعم از خودم زیاد شده
چرا ما وبلاگ نویسای قدیمی با پیشرفت علم پیشرفت نکردیم، نرفتیم تو اینستا خودی نشون بدیم و اونجا ادامه بدیم به نوشتن و کلا نوشتنو کنار گذاشتیم
نصفه شبی چه دغدغه هایی به مغزم هجوم اورده
گفتم بیام بنویسم شاید از سرم رفتن و خوابم گرفت
درباره این سایت